کد مطلب:317014 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:360

یادآوری زهیر
روز عاشورا است. قمر بنی هاشم علیه السلام سوار بر اسب در اطراف خیمه ها به گشت و نگهبانی مشغول است و به احدی از دشمن اجازه نزدیك شدن به خیام احمدی و حرم حسینی را نمی دهد. در این هنگام یكی از یاران باوفای امام حسین علیه السلام به نام «زهیر» پیش می آید و عرض می كند: «ای عباس! آمده ام تا تو را به یاد وصیت پدرت امیرالمؤمنین علیه السلام بیندازم».

قمر بنی هاشم علیه السلام به علت این كه دشمن ناپاك و پلید در كمین حمله به خیام اهل بیت علیه السلام است، از اسب پیاده نشد و فرمود: فرصت پیاده شدن را ندارم و نمی توانم در مقابل دشمن درنگ كنم،



[ صفحه 52]



ولی چون نام پدر گرامی ام را بردی، نمی توانم از گفتارش بگذرم. زود بگو كه من سواره سخنان تو را می شنوم».

زهیر گفت: امیرمؤمنان علیه السلام هنگامی كه خواست با مادرت ام البنین علیهاالسلام ازدواج كند از برادرش عقیل كه نسب شناس بود تقاضا كرد تا زنی از خاندان بزرگ و شجاع عرب برایش برگزیند تا از او پسری جنگ جو و تك سوار پدید آید و این نبود مگر برای این كه آن فرزند حامی و ایثارگر و فداكار برادرش حسین علیه السلام باشد.

بنابراین ای عباس! پدرت تو را برای چنین روزی (عاشورا) خواسته است، مبادا كوتاهی كنی»!

غیرت عباس علیه السلام با شنیدن سخنان زهیر به جوش می آید و چنان پا در ركاب اسب می گذارد كه تسمه ی ركاب پاره می شود و سپس می فرمایند:

«ای زهیر! آیا با این گفتار می خواهی به من جرأت بدهی؟! سوگند به خدای بزرگ كه هرگز دست از حمایت و یاری برادرم حسین علیه السلام برنمی دارم و در حمایت از او لحظه ای درنگ نخواهم نمود». و باز فرمود: «به خدا قسم فداكاری خود را به گونه ای ابراز كنم كه هرگز نظیرش را ندیده باشی».

آن گاه چون شیری غران و غضبناك به سوی دشمن حمله ور می شود آنگونه كه گویی شمشیری از آتش است كه در نیزار افتاده باشد [1] .



[ صفحه 53]




[1] كرامات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، سيد علي حسيني ص 22 با اندكي دخل و تصرف.